پایگاه تخصصی آسیبهای اجتماعی | سایت شخصی حمزه شریفی دوست

چرا «اقرار به عجز» اولین قدم در انجمن معتادان گمنام است؟

0 11,830

در انجمن‌های دوازده قدمی معتادان گمنام (na) اولین قدم از قدمهای دوازده گانه که یک معتاد کار می‌کند، اقرار به عجز است.

اولین قدم با این جمله آغاز می‌شود؛

 “ما اقرار می‌کنیم در مقابلِ اعتیادمان عاجز بودیم و زندگی‌مان غیر قابل اداره شده بود.”

در ابتدای آشناییم با انجمن‌های دوازده قدمی (حدود سال ۸۶)، اولین سؤالی که ذهنم را مشغول کرد، این بود که چرا اولین قدم با اظهار عجز و ناتوانی آغاز می‌شود؟ چرا با وجود این که برای حلِ هر مشکلی و در اولین گام، معمولاً سراغ شناختِ مشکل می‌روند، دران. اَی اولین گام، قبول عجز است؟ آیا قبولِ عجز یعنی پیدا کردن خشتِ اول؟ آیا اقرار به عجز، حتماً نقطهٔ شروع بهبودی است؟ و خلاصه این که آیا سنگ‌بنایی که در قدم‌ها انتخاب شده، درست و عاقلانه بوده یا خیر؟

ممکن است شما بگویید تا کسی قبول نکند که مشکل دارد، دنبالِ حلش نمی‌رود و معتاد ابتدا باید بپذیرد که معتاد است و آن‌گاه در صدد بهبودی برآید.

در پاسخ می‌گوییم که صحبت بر سر مشکل داشتن و نداشتن نیست، سخن بر سر این است چرا با وجود این که همگان قبول دارند که مشکل یک معتاد، اعتیاد اوست؛ قدمِ اول به بیان خود اعتیاد نمی‌پردازد بلکه به عجزِ در مقابل اعتیاد می‌پردازد؟ ممکن است بپرسید چه توفیری می‌کند که مشکل اعتیاد باشد، یا عجز در مقابل اعتیاد باشد؟

پاسخ این است اتفاقاً مسئله اصلی در همین جاست و پاسخ به همین سؤال است که کارآمدی یا ناکارآمدیِ برنامهٔ قدم‌های دوازده گانه که میراث بیل‌ویلسون است را نشان می‌دهد.

در کتاب‌های اِن. اَی برای توجیه عجز چنین آمده است:

«وقتی ما به عجز و ناتوانی خود در ادارهٔ زندگی‌مان اقرار کنیم، دریچه‌ای را برای دریافت کمک از یک نیروی برتر به روی خود باز کرده‌ایم.»[۱]

در جای دیگر نیز آمده است:

«اعتراف فرد معتاد به ناتوان بودنش در کنترل اعتیاد، باعث می‌شود تا وی در تلاش‌هایش برای مقابله با این بیماری کاملاً شکست بخورد. درست از همین لحظه است که وی آمادگی لازم  برای رجوع به یک نیروی برتر را یافته و می‌تواند از بیماری اعتیاد خود بهبود پیدا کند؟»[۲]

از این عبارات به خوبی برمی‌آید که بیل‌ویلسون به این دلیل اقرار به عجز را لازم می‌شمارد که زمینهٔ حضور نیروی برتر را در زندگی معتادان فراهم کند. وی گفته اگر نپذیریم که عاجزیم هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهیم که پای نیروی برتر به زندگ‌مان باز شود و هیچ گاه خود را نیازمند به نیروی برتر نخواهیم دید. اما اگر بگوییم هنوز قدرت داریم، در حقیقت مانع شده‌ایم که نیروی برتر را به کمک بطلبیم.

باید گفت که نکتهٔ اصلی دقیقاً همین جاست که آیا لازمه کمک گرفتن از نیروی برتر (بعداً خواهد آمد که نیروی برتر چیست!) اظهار عجز در مقابل اعتیاد است؟ آیا کسی که قصد دارد نیروی برتر را به زندگی فرابخواند و با استمداد از آن، اعتیادش را چاره کند، باید چشم بر قوای درونی و اراده الهی خویش ببندد و تنها عجز خودش را ببیند و بس؟ آیا باید سرمایه‌های روحی خویش را یکجا نادیده بگیرد و یکباره تسلیم شده و خودش را در مقابل اعتیاد، عاجز معرفی کند؟ (دقت شود!) آیا نیروی برتر خودش چنین شرطی را تعیین کرده و به معتادان گفته تا زمانی که در مقابل اعتیاد زانو نزنید از کمک من خبری نیست؟ این چه نیروی برتری است که اول باید در مقابلِ غیرِ او تعظیم کنیم تا بتوانیم رضایتش را جلب کنیم؟ به راستی این نیروی برتر چه بده بستانی با اعتیاد دارد که تا آدمی در مقابل اعتیاد تسلیم نشود، آدمی را تحویل نمی‌گیرد؟

تردیدی نیست که معتاد باید دردش را بپذیرد، اما پذیرشِ درد، غیر از پذیرش عجز است. اتفاقاً باید گفت که معتاد اگر می‌خواهد بعد از پذیرشِ درد، به درمانِ درد همت گمارد، نباید بر عجزش تکیه کند؛ بلکه باید بر قوای روحی و تجهیزات درونی که خداوند به او عطا کرده متمرکز شود و با بکارگیریِ آن‌ها تلاش کند علیه اعتیاد یک سنگر درونی تشکیل دهد و صد البته لحظه به لحظه از خداوند کمک بگیرد (جای دعا و استمداد از خداوند در همین‌جاست).

اشکال اِن. اَی این است که بجای این که معتاد را به احیای اراده فرابخواند و تلاش کند این پایگاه درونی را فعال کند، معتادان را به پذیرش عجزِ مطلق فرامی‌خواند و آن‌گاه ایشان را به بیرون توجه داده و ادعا می‌کند که تنها نقطه امیدتان بایدان. اَی باشد و بس. این‌جاست که معتاد بعد از آن که از قوای درونی و اراده خدادادیِ خویش مأیوس شد و از این ناحیه قطع امید کرد، چاره‌ای ندارد که تنها پناه‌گاه خود را جلسات بداند و با تمام وجود به آن پناه ببرد.

اِن. اَی به معتاد می‌گوید؛ از خود و اراده خود قطع امید کن، چرا که تو عاجزی و زندگی‌ات غیر قابل اداره شده است. اینجاست که معتادان متوجه یک نقطهٔ اتکایی خارج از وجودشان می‌شوند و پیگیر آدرس انجمن و جلسات می‌شوند. بنابراین اِن. اَی در قدم اول به سرمایه‌ای که معتاد بیش از همیشه به آن محتاج است (یعنی همان تقویت و احیاء اراده)، حمله می‌کند و این سرمایه را از معتادان می‌گیرد و ارادهٔ ضعیف شدهٔ معتاد را ضعیف‌تر کرده و در نهایت از بین می‌برد و معتاد را به یک نقطه بیرونی وصل می‌کند. این که برخی از اعضای انجمن از این که جلسه‌شان ترک شود به شدت هراسانند، علتش همین است که از اول قبول کرده‌اند از قوای درونی خودشان کاری ساخته نیست و بارها با خودشان نوای «من عاجزم» را زمزمه کرده‌اند.

دعوت یک معتاد به پذیرش عجز در این مرحله مانند این است که به یک مادرِ جوان از دست داده (به جای آن که آستانهٔ تحملش را در مقابل مصیبت بالا ببریم) بگوییم: “خاک بر سرت! بدبخت شدی! زندگی دیگر برای جهنم شده! برو بمیر!”

آن‌چه جالب‌تر است این که است که وقتی عجزِ معتاد بعنوان اصلی‌ترین مشکل در قدم اول مطرح می‌شود، معتادان منتظرند که در قدم‌های بعدی راهکاری برای خروج از این وضعیت و ترفندی برای”تبدیل عجز به قدرت” مطرح شود، اما این انتظار هیچ گاه پایان نمی‌یابد و در هیچ کدام از قدم‌های یازده گانه بعدی سخنی از علاجِ عجز به میان نمی‌آید. اعضای انجمن در قدم اول به این خاطر به عجز اقرار می‌کنند که نیروی برتر را به کمک بخوانند، اما در قدم دوم به جای این که از نیروی برتر بخواهند فکری برای عجزشان بکند، برای حل مشکلِ دیگری (یعنی کمبود عقل) سراغِ نیروی برتر می‌روند. در قدم دوم ناگهان مشکل عجز به فراموشی سپرده می‌شود و مشکل کمبود عقل (عدم سلامت عقل) به میان می‌آید. انگار عجز قابل علاج نبوده و شاید هم به وجوش بیش از علاجش نیاز است (!).

بماند که دومین نقص (عدم سلامت عقل) که در قدم دوم مورد اشاره قرار می‌گیرد، آن هم در قدم‌های بعدی رها می‌شود و سخن از ترازنامه و جبران خسارت و دعا و مراقبه به میان می‌آید.

گویا دران. اَی اساساً قرار نیست که این دو مشکل یعنی عاجز بودن و عدمِ سلامت عقل چاره شوند؛ بلکه قرار است این دو خصیصه هم‌چنان تا آخر زندگی، همراه معتاد باشد و عاقبت با همین دو خصلت به سرای باقی قدم گذارد. نتیجه این شده که اعضاء اِن. اَی اگر به این باور برسند که می‌توانند کوهی را جابجا کنند اما خود را در مقابل یک پدیده همیشه ناتوان می‌دانند و آن هم اعتیاد است. علت این است که در قدم اول، واژهٔ عجز را در ذهن ایشان نگاشتند و هیچ گاه آن را پاک نکردند. و باز به همین دلیل است که اعضای انجمن در هنگام مشارکت که قصد معرفی خود را دارند حتی اگر بیست سال پاک شده باشند، هنوز خود را معتاد می‌پندارند و می‌گویند: فردین هستم، معتاد! چون عجز تنها چیزی بود که نیروی برتر هم کاری با آن نداشت؛ چون گویا نیروی برتر هم توان مقابله با عجز را ندارد. قطعاً این سؤال در ذهن بسیاری از راهنماهای انجمن باقی است که چرا نیروی برتر کاری با عجز نداشت؟ آیا توانش را نداشت یا این که مصلحتش در آن بود که عجز را زنده نگه‌دارد و حتی به آن حیاتِ ابدی ببخشد!

به خوبی پیداست که قدم دوم، ادامه قدم اول نیست؛ در حالیکه پیش‌فرض اعضاء این است که قدم دوم از نظر ارتباط باید ادامهٔ قدم اول باشد و ترتیبِ منطقی قدم‌ها از حیث تَقدُم و تأخُر رعایت شود. اما دیده می‌شود که بین قدم اول و دوم گسست و بریدگی وجود دارد و این دو به شکل جزیره‌ای افتاده‌اند. به عبارتِ روشن‌تر قدم اول، نه پیش‌نیاز قدم دوم است و نه زیربنای آن است و نه حتی لازمه آن. هر کدام اشاره به یک مشکل و نقص جداگانه‌ای است که تَقدُم و تأخُرشان فرقی نمی‌کند.

ذکر نکته‌ای در این جا لازم است. درست است در متون دینی و حتی در دعاهای اسلامی، بر عجز انسان تأکید شده و این خصیصه در آدمی به رسمیت شناخته است؛ اما نباید فراموش کرد که منظور عجز و ضعفِ آدمی در مقابل ذات کبریایی خداوند است، نه در مقابل دیگر موجودات و نه در مقابل مصائب و سختی‌ها. انسان مسلمان باید خود را در برابر خداوند ناچیز ببیند و با خشوع و خضوع خود را به قدرت لایزالش متصل کند. از قضا در اسلام بخصوص در قرآن کریم هرجا که سخن از گرفتاری‌هاست، آدمی به بکارگیری اراده و مجاهدت و صبر و پشتکار فراخوانده شده، نه اظهار عجز و زبونی و ناتوانی. نظریاتِ بیل‌ویلسون از این نظر دقیقاً در مقابلِ متون اسلامی است. اسلام می‌خواهد انسان‌ها در چنین مواردی بدون آن‌که به مرزِ خودفریبی برسند، متوجه سرمایه‌های خدادی خود شوند و ارادهٔ خویش را (اگر چه به مرور در اثر اعتیاد تضعیف شده باشد) تقویت نموده و بر خود اتکا نمایند. در قرآن نمونه‌های زیادی از افراد با ایمان آمده است که گرفتاری‌ها و شداید چنان آن‌ها را به ستوه آورده بود که حتی پیامبرشان ندا می‌داد: (ُ مَتی نَصْرُ الله) خدایا فتح و گشایش تو چه زمانی فرا می‌رسد؟[۳] دستورِ دین برای چنین مواردی این است که انسان‌ها (به جای اظهار زبونی و عجز) با جرأت و شجاعت، روحِ حماسه و جهاد و غیرت را در خود زنده کنند و فکر تسلیم را از سر به در کنند.

ناگفته پیداست که ارادهٔ یک معتاد اگرچه به مرور ضعیف شده، اما از بین نرفته است. ضعفِ اراده غیر از عجز است و انجامِ کارهای غیر عاقلانه به معنی نداشتن عقل نیست. کسی که خود را ناتوان و عاجز می‌پندارد، هیچ گاه به میدان تصمیم قدم نمی‌گذارد و ارادهٔ خویش را بکارنخواهد گرفت. اتفاقاً باید گفت که معتادان معمولاً افراد با استعداد و باهوشی بوده‌اند و شاید همین نبوغ باعث اعتماد بی‌جا و خاطرجمعی و در نهایت اعتیادشان شده است.

نویسنده: حمزه شریفی دوست


[۱]. کتاب پایه، نشر کیمااثر، چاپ ۱۳۹۲، ص ۲۳.

[۲]. همان، ص ۲۲.

[۳]. بقره، ۲۱۴.

نظر شما درباره این مطلب چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.