معرفی کتاب جادوبر
کتاب «جادوبَر» رمانی است خواندنی که مفهوم معنویتِ راستین را در قالب نبردی آخرالزمانی برای کودکان (گروه سنی جیم) تصویر و تبیین نموده است.
رمان «جادوبَر» شرح حال یک مرد آسمانی در یک سفر معنوی است که برای دستیابی به یک گنج کهن، فراز و نشیب های زیادی را پشت سر میگذارد و در نهایت….
کتاب با این فراز شروع میشود:
« صحرایی بزرگ که میان او و شهرِ آرزوهایش فاصله انداخته بود، رو به پایان بود. گامهایش را بلند برمیداشت و هرچه نیرو داشت بهکار گرفت، بلکه قبل از آنکه تاریکی شب فرا برسد به شهر وارد شود. دروازۀ شهر را بسته یافت. آهی کشید و کلامِ آخرش را گفت: «تقدیر نبود!» بعد هم از ترسِ جانورانِ بیابان، بالای درختِ تنومندی که عمری چند صد ساله داشت، رفت و با تنِ بیجان، موی ژولیده و صورت غبارآلود بر تنهی درخت خوابش برد.
نزدیک صبح، صدایی پردههای گوشش را نواخت. وزش نسیم صبحگاهی است یا صدای دزدان و راهزنان؟ چیزی را نمیدید؛ اما جوش و خروش جمعیتی، آنسوی دروازه، حکایت از اتفاقی بزرگ داشت. اضطراب سراسرِ وجودش را گرفته بود. خود را جمع و جور کرد. ناگهان دروازۀ شهر باز شد. فردی از میان جمعیت با انگشتش به بالایِ درخت اشاره کرد و فریاد زد:
ـ بالای درخت! «مردِ مسافر» بالای درخت است!…
سیل جمعیت به سمتش هجوم آوردند و مرد مسافر را به مردی درشت اندام که از او حرفشنَوی داشتند تحویل دادند. چند بار با صدای بلند گفت:
ـ من فقط مسافرم.
کسی به حرفش توجهی نکرد. او را سوار بر کالسکه کردند و بدون معطلی حرکت دادند. نگاهها همه به مردِ مسافر دوخته شده و او را به همدیگر نشان میدادند. گویا حادثهای ناگوار در انتظارش بود و شاید هم اتفاقی مبارک. ابتدا با خود اندیشید «کاش به خواب چند شب پیش توجهی نمیکردم!» بعد به خودش دلداری داد « شاید هم این حوادث ارتباطی با رؤیایم ندارند.»